♥دنيای شيرين من♥
سلام به همه عزیزااااااا امروز یه امتحان سخت داشتم نمیدونین چه گندی زدممممممممم البته خودمم باورم نمیشه بعدش با دوستم رفتیم خرید دوستم میخواست کفش بخره از خنده ترکیدیم همه کفش فروشی ها از شانس بدش تعطیل شده بودن منو دوستام شدیم بعدش رفتیم جاتون خالی بخاطر خراب کردن امتحان رفتیم شیر موز بستنی خوردیم کافی شاپ هم دانشگاهیمون بعدش یه اتفاق افتاد یکی از همکلاسامونو دیدیم با یکی از پسرای دانشگاه تو کافی شاپ بودن ما هم نه اینکه یه خرده فضول هستیم شروع کردیم با جاسوس بازی تا فهمیدیم اینا با هم رفیقن یه نفس راحت کشیدیم ولی ته دلم امروز خیلی ناراحت بودم چون امتحانمو گند زدم نه اینکه دندون عقلام داره در میاد الانم اومدم با تعریف کردن خاطره امروزم دندون دردمو فراموش کنم هم یه داستان کوتاه بنویسم ببخشید نویسنده خوبی نیستم ولی دلم میخواد راجب خاطرات روزانه ام هر چن کوتاه بدون هیجانم باشه براتون بنویسم امیدوارم با نظراتتون منو یاری کنین
نظرات شما عزیزان:
البته از فضولی
بعدش تا الان دندون درد دارم
عقلم داره کامل میشه
برام دعا کنین خوب بشه
نظر یادتون نره
فضولا
باز رفتيد خريد؟بابا مگه امتحانتو گند نزدي خب بايد گريه ميكردي ديگه
اوووووووه باز جاسوس بازي بابا ول كن مردم رو جاسوس اه اه
امروز هميشه يادت مي مونه
яima |